kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۶۸۹۷
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۷

از کمونیسم تا امام خمینی(ره) (حکایت اهل راز)

 
 
در سفر به شهر دوربان در آفریقای جنوبی‌، که در تاریخ 20 و 21 مهر 1383 انجام شد، راهنما و رانندۀ ما یکی از تجّار مذهبی و پرنشاط این شهر به نام آقای آزاد بود. او قبلاً کمونیست بوده و حدود 23 سال قبل مسلمان شده بود. داستان مسلمان شدن وی و گرایش او به اهل بیت(ع) شنیدنی است که او در هنگام رانندگی برای ما نقل کرد: 
من در جوانی عضو «کمیتۀ جوانان کمونیست» آفریقای جنوبی بودم. پدر و مادرم نیز از مبارزین دورۀ آپارتاید (تبعیض نژادی) بودند که در آن زمان دستگیر و زندانی شدند. (در منزل آقای آزاد، عکس پدر و مادرشان را که یکی هنگام آزادی از زندان و دیگری هنگام دستگیری و انتقال به زندان گرفته شده بود، مشاهده کردیم). 
اما شعارهای جدیدی که امام خمینی در ایران مطرح کردند، مانند شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» یا اظهاراتی از این قبیل که «اسلام بهترین دین است و بهترین قوانین را برای ادارۀ زندگی بشر به جهانیان ارائه داده است» مرا به فکر وامی‌داشت و آنگاه که مشاهده کردم امام خمینی در برابر دو قدرت شرق و غرب به تنهائی ایستاده و مقاومت می‌کند و روز به روز راه برای او بیشتر باز می‌شود، فهمیدم جایگزینی بهتر از کمونیسم پیدا کرده‌ام. 
در اوایل سال‌های 1980 میلادی آنچه بیشتر در جهان مطرح بود، از یک‌سو امپریالیسم و از سوی دیگر کمونیسم بود. ولی از زمانی که انقلاب اسلامی ایران اوج گرفت، تفکر و اندیشۀ جدیدی در کنار آن دو پیدا شد که راه را برای بسیاری از حقیقت‌جویان روشن ساخت.
البته در آن زمان امکانات مطالعه برای تحقیق در مورد تشیّع و اسلام بسیار کم بود و من به‌ناچار در ابتدا به سوی وهّابی‌ها گرایش پیدا کردم؛ چون در آفریقای جنوبی کسانی که مدّعی اسلام و مسلمانی بودند و در این زمینه‌ها نیز فعالیت داشتند همین‌ها بودند. از این ‌رو در سال‌های 1979 تا 1981 میلادی من با گروهی از وهّابی‌ها دوست شدم و رفت و آمد پیدا کردم؛ امّا وقتی از انقلاب اسلامی و ایران از آنها سؤال می‌کردم به من می‌گفتند که دنبال ایرانی‌ها نرو که تو را گمراه می‌کنند. 
همین نهی آنها نیز مرا بیشتر ترغیب می‌کرد تا دربارۀ انقلاب اسلامی تحقیق کنم. از این‌رو با دفتر حفاظت منافع ایران در آفریقای جنوبی صحبت کردم و تعدادی کتاب و مجلّه را که از ایران ارسال شده بود، دریافت و مطالعه کردم. پس از مدتی تحقیق و مطالعه به حقانیت شیعه پی بردم و تشیّع را برگزیدم.
 از آقای آزاد پرسیدم: آیا در عالم رؤیا هم در این باره چیزی دیدی؟ 
پاسخ داد: ‌آری. شبی در عالم خواب دیدم در سمیناری که وهّابی‌ها تشکیل داده‌اند شرکت کرده و در کنار مولانا وَهْبی و جمعی از وهّابی‌ها نشسته‌ام. ناگهان امام خمینی آمد و مرا صدا زد و فرمود: ‌پیش من بیا و دیگر نزد مولانا وهبی نرو! من نیز برخاستم و نزد امام رفتم و به دنبال آن ارتباط خود را با وهّابی‌ها قطع کردم.
امام بارها به خواب من آمده‌اند و نوعی پیوند روحی و معنوی میان من و ایشان وجود دارد. در روز سوم ژوئن، وقتی به اتاق غذاخوری منزل رفتم تا غذا بخورم، ناگهان عکسی از امام خمینی که در آنجا روی دیوار زده بودم از دیوار جدا شد و روی زمین افتاد و من بشدت تعجّب کردم؛ امّا متأسفانه پس از چند ساعت از اخبار شنیدم که امام خمینی از دنیا رفته‌اند.
من خود را خدمتگزار اهل‌بیت پیامبر(ص) می‌دانم و به کمک خداوند در این راه پافشاری خواهم کرد.
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دارالحديث قم